• وبلاگ : پرواز تا خدا
  • يادداشت : از قلب تير خورده ام به آسمان راه شيري
  • نظرات : 1 خصوصي ، 9 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام خواهر...خوبي گلم؟.....ديدم بحث خونوادگيه گفتم بيام تو بلکه نظري بدم......من منظورت رو از اينکه گفتي تو خونه وقتي بخواي از رئيس جمهور دفاع کني سرت داد ميزنند رو نفهميدم...البته فهميدم ......ولي نفهميدم چرا اين رو گفتي ....ما تو خونه چند نفريم؟.....حالا چند نفر داد ميزنن سر بحث سياسي؟...من که ميشمرم ميبينم يه دونه بيشتر نيست......که برا جفتمون هم خيلي عزيز....و جفتمون هم ميدونيم که اون عزيز چه اخلاقي داره.....من فکر نميکنم تو مورداي ديگه هم اخلاقش فرق بکنه......در ضمن فکر ميکنم تو خونه بيشترين کسي هم که بهش راجع به منطق و صحبت کردن اون عزيز اعتراض ميکنه خود من هستم......خيلي وقتا صدام رو هم رو صداش بلند کردم....اين افتخار نيست ...اتفاقا قبح داره ومن از خدا ميخوام اگه بعضي وقتا حدودم رو ندونستم من رو ببخشه و ميدونم که اون عزيز هم من رو ميبخشه هر چي باشه يه کم به خودش رفتم.........خاهر جان راست نميگم.در مورد حرف مامان هم که دلش نميخواد واسه حکومت با هم جر وبحث کنيم فکر ميکنم خيلي متينه و من و تو نبايد اين مسئله رو با اين قاطي کنيم که چون تو خونه خيلي جر و بحثهاي ديگه ميشه چه اشکال داره واسه دفاع از عقايد سياسي خودمون بحث کنيم.....اول اينکه بگم تو که خودت من رو ميشناسي و ميدوني چه قدر راجع به هرجرو بحثي که ميشه حساسم و بعضي وقتا هم به صحبتاي عادي مامان بابا هم گير ميدم....پس من بقيه جر و بحثا رو هم اصلا تاييد نميکنم......دوم اينکه به شخصه تو رابطه خواهريمون يه حرمت خاص قائلم که به من اجازه نميده وقتي رودرروي هم هستيم موضوعات سياسي رو عنوان کنم چون احساس ميکنم از اون جايي که هر دو انسانيم و خطاکار ممکنه يه کم تند بريم از دستمون در بره يه چيزي بگيم که اون حرمته رو يه کم خدشه دار کنه...فک ميکنم تو هم همينطوري......يادته يه بار بحث سهام عدالت بود....با حالت شوخي ولي جدي گفتي احمدينژاد همه مشکلا رو حل کرده منم به کنايه گفتم آره همه مشکلا رو حل کرده....يادته گفتي: چيه؟ حسوديت مياد احمدينژاد اين همه کار کرده.....ميدوني که قلبم رو شکستي؟؟حرفت به ظاهر شوخي بود ولي تو که خودت ميدوني من شوخيا رو بيشتر جدي ميگيرم....من به رئيس جمهوري که خودم با علاقه زياد رخت رياست تنش کرده بودم (البته همراه بقيه مردم)حسودي کنم که برا مملکتم کار مثبت کرده؟؟؟.................................................حالا ديگه ما و شما حسابامون جدا شد؟....ما شديم قاطيه بخيلا و اجانب؟؟ ...................ميبيني خواهر ما که بحث نميکرديم از زبونمون در ميرفت يه چيزايي ميگفتيم واي به حاله وقتي که....حتما برا من هم پيش اومده ناخواسته يه چيز از زبونم در بره تو دلگير شي.......اين موضوع دو طرفست...........................در مورد اينکه هر چي راجع به رهبر ميشنوي به روي خودت نمياري و از درون گر ميگيري بايد بگم من و امثال من هم خيلي وقتا خيلي چيزا ميشنويم که به روي خودمون نمياريم و گر ميگيريم نمونه بارزش وقتي تلويزيون افاضه ميکنه راجع به مسائل سياسي البته بعضي وقتا هم دامن از دستمان ميرود ........ولي فرق من و تو اينه که اگه تو اعتقادت رو بلند بلند دادبزني فوقش اينه که اون عزيز دوستداشتني(ميدوني که کي) يه دادي بزنه سرت، ولي حالا تصور کن من بخوام علني اعتقادم رو بيرون داد بزنم اونوقت ديگه فکر نميکنم رخصت دوباره ديدارت رو داشته باشم خواهري.............................................راستي تو هم با مهديار خان موافقي که مردم به دولت و رهبر اقبال دارن؟ اگه قبول داري پس اون عده اي که غريب افتادن ما تعداد اندک مخالفائيم،نه ؟.....البته از شانست، توي خانواده و خاندان ما تو غريب افتادي...............به ما که خيلي از انگا چسبيد از سمت کسايي که قدرت دستشونه...ماشالا تا هرکي هم يه کار مخالف ميکنه پاش گير ميفته و بعد هم که اعتراف ميکنه........اينترنت و سايت ها هم که قربونش برم به خصوص موقع هاي حساس کلهم به جز خوديهاشون فيلتره(الان رو نميدونم خيلي وقته سرچ نميکنم).......ماشالا روزنامه هاي منتقد به قول دوستان منافق هم يکي يکي به درجه عظيم توقيف نائل ميشن.......ديگه چه غمي؟؟؟.......خدا وکيلي اين روزا روزاي غريبيه مخالفاست.........نه خواهر؟؟؟؟؟ دوست دارم بهت حسابي با درسات خوش بگذره..................................

    پاسخ

    سلام خواهري...چه بخرا.....بدون ما خوش ميگذره؟؟....شرمنده آبجي دير شد...جوابت رو داده بودم و فرستاده هم شده بود....نميدونم چي شد...پاک شد...فک کنم دس اجنبيا تو کار باشه!!!....حالا بگذريم دوباره شروع ميکنم....به غير از اون کسي که تو شمردي ....يکي ديگه هم بود که خوشبختانه تو نبودي که اعصابت خورد شه....دقيقا همون موقع که از خونه خاله اينا بر گشتم....نشستيم به خوش و بش کردن با مامان و داداش....تا اينکه بحث به 30 هزار تومني که برا خريد ماه رمضوني دادن کشيد و نميدونم چي شد که مامان گفت ما که شديم خس و خاشاک....من برا مامان فقط توضيح دادم که چي شده چي گفته و اين چيزا...که ييهو داداش داد زد سر ما که...بگذريم....خيلي دلم شکست گفتم مگه من چي گفتم؟...من که همش تو اين مدته ساکت بودم...با خودم گفتم همه ساکت من رو دوس دارن وقتي ساکت باشم ميشم خواهر خوبه...اگه اظهار نظري کنم يه اتفاقي ميفته که بعدش پشيمون ميشم....ميدوني دلم از چي سوخت گفتم تا يه دقيقه پيشش داشتيم ميگفتيم ميخنديديم ...تازه چقدم خوشحال بودم که آخ جون که زودتر برگشتم چون داداش رو زياد نديده بودم.....خلاصه بغي ترکونديم اون شب...البته مامان هم از ناراحتيم ناراحت شد...اين موضوع اعصابم رو بيشتر خورد ميکرد...از طرفي ناراحت بودم ...از طرفي هم اگه يه گوشه ميرفتم کز ميکردم مامان ناراحت ميشد...يه فشار دو جانبه اون شب بهم وارد شد...خلاصه شب خوبي نبود آبجي.....من نميگم به داداش حق ميدم...ولي ميدونم چي ميگه ميفهممش.....ولي من که چيزي نگفتم....انگاري حق ندارم اون چيزي که تودلم ميگذره رو به کسي بگم....خب بگذريم از اين موضوع...