: منوي اصلي :
: درباره خودم :
: لوگوي وبلاگ :
: لينك دوستان من :
: لوگوي دوستان من :
: فهرست موضوعي يادداشت ها :
"تقدیم به گمشده ام مهدی"
خیلی سر حال نبود،زیر لب داشت یه چیزی زمزمه میکرد
گفتم:چی می خونی ؟
گفت: شعر!
گفتم:خب چه شعری !؟
گفت: عاشق منم که یار به حالم نظر نکرد !
ای خواجه!درد هست،و لیکن طبیب نیست....!
گفتم: خب...عاشق هم که شدی
گفت: بودم
گفت: تعجب نداره که ...مگه خودت عاشق نیستی؟
گفتم: عشق خیلی زیباست، ولی عاشقی کار هر کسی نیست
گفت: من دردم اینه
عاشقم ولی یار نگاهی به ما نمیکنه
گفتم:یار اگه" یار" باشه نگاه میکنه
یا یارت یار نیس یا
لابد تو عاشق نیستی که نمیبینی نگاهش رو .....
گفت:نه ...یارم یاره...ولی.......
گفت: عاشق اگه عشقش واقعی باشه
هیچ توقعی از" یار" نداره حتی نیم نگاهی !
گفت: من این همه دوسش دارم
دوس دارم یه بار هم شده توی خوابم بیاد
خسته شدم از بس ندیدمش
گفتم: میگم عاشق نیستی...نگو نه
عاشق که خسته نمیشه
خستگی و عشق باهم جمع نمیشن
گفت: هیچ دردی سخت تر از جدایی نیست
دیدار" یار " درمونه همه دردهای عاشقاس
گفتم: آره قبول دارم ،اما درد تو ، درد عاشقی نیست
گفتم: "مولای ما " هوای خاطر خواهاشو دراه ...این ماییم که لاف عشق میزنیم
گفت :بیشتر بگو
گفتم: اون بیتی که خوندی زبون حال ما نییست
گفت: نمیفهمم
گفتم مگه میشه کسی عاشق باشه و آقا نگاهش نکنه؟
اگه دردی هم وجود داشته باشه مطمئن باش آقا خوب طبیبیه
گفت: ...............
***************
دفعه بعد که دیدمش حالش خراب تر بود ، دیدم باز زیر لب چیزی زمزمه میکنه
گفتم چی می خونی؟
گفت: شعر
گفتم: چه شعری؟
گفت: عاشق که شد که یار به حالش نظر نکرد
ای خواجه!درد نیست!!!وگرنه طبیب هست......!
بچه ها لاف عشق بسه...جون هرکی که دوس دارید
وقت عمل کردن نرسیده؟؟؟؟؟؟
آقا جون، التماس دعا ، تروخدا
ماجرای داستان از وب حس غریبه....البته با تغییرات....
نوشته شده توسط : بنده ی خدا